آنیساآنیسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

((( آنیسا مانند عشق)))

هجده ماهگی

  هجده ماهگیت مبارک خداراشاکرم که هجده ماه است فرشته ای رادرکنارم دارم که با حضورش دنیایم عوض شده است وزندگی ام زیباتر پس فرشته کوچکم بخند که با هر لبخندت زمین وآسمان میخنددوبا هر شادی کودکانه ات دنیای ما  در عشق زیبا ی کودکیت شناور میشود هجدهمین ماه ورودت در این دنیای زیبا و دل انگیزمبارک   I   LOVE YOU  ANISA ...
13 مهر 1390

دخترم

  دخترم غصه نخور غصه اسیرت میکنه میبره تو عالمش یک شبه پیرت میکنه حیف اون چشمای نازت که بباره اشک غم ارزش اشک نداره اون که حقیرت میکنه تو بدون قدر خودت رو سرتو بالا بگیر جنست از گلهای یاسه غم کویرت میکنه اون خدایی که تو رو از جنس گلها آفرید نعمت مادری رو یه روز نصیبت میکنه دیگه اون روز ارزشت میشه قد فرشته ها تازه اون موقع خدا بهشت رو زیبت میکنه دختر نازم روزت مبارک   برگرفته از آوای دل ...
9 مهر 1390

حضور دوتا مهمون مهربون

سلام آنیسای قشنگ من چند روزیه ما دوتا مهمون خوب ودوست داشتنی داریم وهر سه تامون از حضور این دو فرشته پاک ومعصوم از ته دل شادمندیم عزیزم سه شنبه شب برادر زن عمو زهره به طور خیلی ناگهانی وغیره منتظره فوت کرد وهمه را درعین ناباوری متاثر وناراحت کرد ماهم کلی ناراحت شدیم چون هم خیلی جوون بود .هم دوتا بچه کوچولو داره وهم انسان فوق العاده خوب ومهربونی بود . از همینجا برای شادی روحش دعا میکنیم واز خداوند متعال برایش مغفرت و آمرزش وبرای خانواده خوبش صبرو شکیبایی را طلب میکنیم . عمو محمد وزن عمو زهره برای خاکسپاری وکلیه  مراسم به اصفهان رفتند وما برای اینکه آرمان وارمغان توی اون جو سنگین وناراحت کننده نباشن خواستیم که ب...
2 مهر 1390

بازگشت از سفر

سلام نیمه وجودم من و تو بالاخره روز سه شنبه 22شهریور ماه ساعت 20و45 دقیقه بعداز یه مسافرت نسبتا طولانی وبا یه عالمه دلتنگی برای بابایی وخونه پراز مهرو صفامون به آبادان برگشتیم عزیزم درسته جای بابایی توی این سفر در کنار ما خیییییلی خالی بود ولی بااین حال به من وتو بی نهایت خوش گذشت .باهم پارک رفتیم . بازار رفتیم وکلی چیز خریدیم .به میدان امام اصفهان رفتیم وسوار درشکه شدیم واز اونجا برای بابایی وآرمان وارمغان سوغات خریدیم .خونه تک تک فامیل رفتیم وبه همه سرزدیم .یک شب خونه خاله افسانه پیش ارسلان موندیم وفرداش یه تولد حسابی براش گرفتیم وتو کلی با بچه ها بازی کردی وخوش گذروندی وچون مهمون بودی به همه بچه ها زور میگفتی . عسلم توی ا...
29 شهريور 1390
11878 0 27 ادامه مطلب

دلتنگی

سلام دختر عزیزم الان ساعت ١٢:٣١ بامداد روز سه شنبه پانزدهم شهریور ماهه و من ٨ روز و ٥ ساعت و ٧ دقیقه است که تو رو ندیدم آخه تو با مامانت الان اصفهان هستی. بینهایت دلم برات تنگ شده و نمی دونم چکار کنم. ان شاالله وقتی اومدی اینقدر بوست می کنم تا تلافی این همه دلتنگی در بیاد. بی صبرانه منتظرتم عزیزم بابا کامران  
15 شهريور 1390

سفر

سلام دختر کوچولوی ناز ودوست داشتنی من الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم تو در خواب نازی .امروز من وتو باز هم برای یکی دو هفته میریم اصفهان .تاهم آب وهوایی عوض کنیم وهم تو یک چکاپ کامل بشی آخه داری وارد 18 ماهگی از زندگیت میشی واین آزمایشات برای سلامتیت لازمه .بابایی با مانمیاد .چون خیلی کار داره . خییییییلی خوشحالم .چون دوباره تک تک اعضای خانوادمو می بینم بی نهایت دلتنگشونم وبرای دوباره دیدنشون لحظه شماری میکنم .اونا هم دلشون برای من وبالاخص تو تنگ شده .امیدوارم بهمون خوش بگذره بعدا سعی میکنم تک تک خاطرات این سفررو ثبت کنم تا من وتو همیشه یادمون بمونه . ...
6 شهريور 1390