بازگشت از سفر
سلام نیمه وجودم
من و تو بالاخره روز سه شنبه 22شهریور ماه ساعت 20و45 دقیقه بعداز یه مسافرت نسبتا طولانی وبا یه عالمه دلتنگی برای بابایی وخونه پراز مهرو صفامون به آبادان برگشتیم
عزیزم درسته جای بابایی توی این سفر در کنار ما خیییییلی خالی بود ولی بااین حال به من وتو بی نهایت خوش گذشت .باهم پارک رفتیم . بازار رفتیم وکلی چیز خریدیم .به میدان امام اصفهان رفتیم وسوار درشکه شدیم واز اونجا برای بابایی وآرمان وارمغان سوغات خریدیم .خونه تک تک فامیل رفتیم وبه همه سرزدیم .یک شب خونه خاله افسانه پیش ارسلان موندیم وفرداش یه تولد حسابی براش گرفتیم وتو کلی با بچه ها بازی کردی وخوش گذروندی وچون مهمون بودی به همه بچه ها زور میگفتی .
عسلم توی این سفر عمه پریوش وعمه فرزانه بهت هدیه دادند وخاله مینا برات یه لباس خیلی خوشگل خرید .خاله افسانه وارسلان بهت کتاب و عروسک وcdدادند ومهرشاد برات از مشهد یه دست لباس ناز سوغات آورد وسحرجون علی رغم اینکه تو همیشه توی اتاقش بودی وتورو پارک میبرد برات چند تا کش موی خوشگل خرید .دست همشون درد نکنه وامیدوارم من وتو بتونیم یه روزی این همه محبت رو جبران کنیم .آنیسا جونم خیییییییییییییلی خوشحالم که این قدر همه تورو دوست دارند وبه تو محبت میکنند .ماهم همشون رو از ته دل دوست داریم واز این راه دور تک تکشونو میبوسیم .
وقتی برگشتیم بابایی برامون سنگ تموم گذاشت با کلی هدیه خوشگل برای من وتو وشام خیییلی خوشمزه ای که برامون درست کرده بود .دست گل بابایی هم درد نکنه .عزیزم اینو بدون که تو صاحب بهترین بابای دنیایی ومن مهربون ترین همسر دنیارو دارم .
باباجون مهربون .من وآنیسا خییییییییییییییییییییییییلی تورو دوست داریم وعاشقتیم
دخترکم ازهمه مهمتر این که دکترت از چکاپ ماهیانه ات خیلی راضی بود وگفت که آنیسا خانوم ما داره روز به روز بزرگتر وخانوم تر میشه .امیدوارم همیشه شادو تندرست وسالم باشی وهیچ وقت خنده ازاون لبای قشنگت پاک نشه .
آرزو دارم همیشه من وتو وبابایی در کنار هم شاد وخندان باشیم وسه تایی زیر سایه الطاف خدای بزرگ به زندگی لبخند بزنیم.