آنیساآنیسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

((( آنیسا مانند عشق)))

مریضی دختر دلبندم

  سلام دلبندم چند روزی بود اینترنت قطع بود ومن نمیتونستم برات مطلب بذارم از یه طرف هم چون میخواستم خاطره بد مریضی تو رو بذارم انگار دستام یاریم نمیکردن آخه تو این چند وقتی که تو فرشته ناز خدا  اومدی پیشمون این بدترین مریضی تو بود که حتی مجبور شدیم تو رو بستری کنیم واما اتفاقات اون روزهای بد... روز سه شنبه روز بعداز عروسی خاله مینا روز مادر بود خییییییییییییییییلی خوشحال بودم که بعد از 5سال امسال رو تونستم پیش مامانم اصفهان باشم ظهر اون اون روز خاله افسانه اومد خونه مادر جون وباهم رفتیم گل وشیرینی خریدیم وهمه باهم درکنار بچه های دایی یه جشن خیییییییییییییلی کوچولو گرفتیم وهممون یکی یکی مادر جونو بوسیدیم براش آرزوی سلامتی...
24 تير 1390

تو یعنی....

  تو یعنی پاکی باران تو یعنی لذت دیدن تو یعنی یک شقایق را به یک پروانه بخشیدن تو یعنی از سحر تا شب به زیبایی درخشیدن تو یعنی یک کبوتر را زتنهایی رها کردن خدای آسمان ها را به آرامی صدا کردن تو یعنی روح باران را متین و ساده بوسیدن و یا در پاسخ یک لطف به روی غنچه خندیدن اگر چه دوری از اینجا تو یعنی اوج زیبایی دخترک زیبای من تو با تمام کوچکیت دنیای بزرگ منی عاشقانه دوستت دارم ودر کنارت از زندگی لذت میبرم ...
15 تير 1390

اولین یادگاری عروسی

  سلام گل دختر مامان امیدوارم هر وقت این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه وشاد وسرحال باشی تنها آرزوی من دیدن شادی وسلامتی توست میخوام از تمام خاطرات سفرمون برات بگم از عروسی .از مریضی تو .از عقیقه کردنت .از تمام خاطرات خوب وبد .از مهمونیها واز تمام شیرین کاریهای تو وقتی از آبادان راه افتادیم تو راه همش خواب بودی وقتی رسیدیم اصفهان همه خونه مادر جون منتظر دیدن تو بودن همه بچه ها بودن اولش غریبی کردی ولی بعداز مدتی با همه آشنا شدی شروع به بازی کردی .فرداش رفتیم به مامان بزرگ هم سرزدیم اونجا هم همه اومدن وتو رو دیدن .همه در تکاپوی تدارک عروسی بودن .تو اولش از بغل من پایین نمی اومدی ولی کم کم خجالت رو کنار گذاش...
15 تير 1390

بدون عنوان

ما از مسافرت برگشتیم با یه عالمه خاطرات خوب وبد .الان سرمون خیلی شلوغه سعی میکنم در اولین فرصت تمام خاطرات گل دخترمو ثبت کنم ...
14 تير 1390

روز مادر

  به یاد می آورم لحظه های فراز را که صدای او اعتبارم می بخشید و لحظه های نشیب را که اعتمادم به یاد می آورم افرای افراشته ای را به یاد می آورم مادرم را ... مادر روزت مبارک ...
6 خرداد 1390

مسافرت

سلام دختر نازم الان ساعت 3صبح وتو در خواب نازی . من اصلا نتونستم بخوابم آخه تا چند ساعت دیگه عازم سفر به اصفهانیم ومن از شدت ذوق وشوق خوابم نمیبره ما داریم برای عروسی خاله مینا به اصفهان میریم خاله مینا دختر عمه توئه وتو رو خیییییییلی دوست داره .ماهم اونو خیلی دوست داریم وبراش از صمیم قلب آرزوی خوشبختی میکنیم .عروسی دوم خرداد ماهه ومن مطمئنم به هممون خوش خواهد گذشت .راستی سوم خردادهم روز مادره ومن بی نهایت شادمانم که امسال رو پیش مامانم هستیم .عزیزم بعدا عکسها وخاطرات مسافرتمون رو برای تو نور چشمم ثبت میکنم ...
6 خرداد 1390