اولین یادگاری عروسی
سلام گل دختر مامان امیدوارم هر وقت این مطالب رو میخونی حالت خوب باشه وشاد وسرحال باشی
تنها آرزوی من دیدن شادی وسلامتی توست
میخوام از تمام خاطرات سفرمون برات بگم از عروسی .از مریضی تو .از عقیقه کردنت .از تمام خاطرات خوب وبد .از مهمونیها واز تمام شیرین کاریهای تو
وقتی از آبادان راه افتادیم تو راه همش خواب بودی وقتی رسیدیم اصفهان همه خونه مادر جون منتظر دیدن تو بودن همه بچه ها بودن اولش غریبی کردی ولی بعداز مدتی با همه آشنا شدی شروع به بازی کردی .فرداش رفتیم به مامان بزرگ هم سرزدیم اونجا هم همه اومدن وتو رو دیدن .همه در تکاپوی تدارک عروسی بودن .تو اولش از بغل من پایین نمی اومدی ولی کم کم خجالت رو کنار گذاشتی وشروع به شیطنت کردی
روز دوشنبه روز عروسی بود از صبح مشغول بودیم عصر رفتیم آرایشگاه وبعد هم سه تایی عازم آتلیه شدیم بعدشم با اینکه نتونستیم از جنابعالی عکس تکی بگیریم راهی سالن عروسی شدیم اونشب خییییییییلی خوش گذشت .خاله مینا خییییلی زیبا شده بود ومجلس عروسیش از هر لحاظ تک وبه یاد ماندنی .هممون شاد بودیم وتو کلی بازی کردی این آرزوی قلبی ماست برای مینا جان که همیشه وهرجا در کنار مجید شوهر خوبش شادو خوشبخت باشه.ما هممون دعا کردیم توهم عزیزم دعا کن
بقیه خاطراتمون رو سعی میکنم شبهای آینده یک به یک ثبت کنم