مریضی دختر دلبندم
سلام دلبندم
چند روزی بود اینترنت قطع بود ومن نمیتونستم برات مطلب بذارم از یه طرف هم چون میخواستم خاطره بد مریضی تو رو بذارم انگار دستام یاریم نمیکردن آخه تو این چند وقتی که تو فرشته ناز خدا اومدی پیشمون این بدترین مریضی تو بود که حتی مجبور شدیم تو رو بستری کنیم واما اتفاقات اون روزهای بد...
روز سه شنبه روز بعداز عروسی خاله مینا روز مادر بود خییییییییییییییییلی خوشحال بودم که بعد از 5سال امسال رو تونستم پیش مامانم اصفهان باشم ظهر اون اون روز خاله افسانه اومد خونه مادر جون وباهم رفتیم گل وشیرینی خریدیم وهمه باهم درکنار بچه های دایی یه جشن خیییییییییییییلی کوچولو گرفتیم وهممون یکی یکی مادر جونو بوسیدیم براش آرزوی سلامتی کردیم عصر اونروز رفتیم دیدن مامان بزرگ وبراش هدیه وگل بردیم اونجا احساس کردم بدنت کمی گرمه به عمه فرزانه گفتم .گفت نه چیز خاصی نیست .شاید مال هواست یا بازی که میکنه... همه اونجا بودن کلی اونشب بهمون خوش گذشت ولی آخر شب تو راه برگشت به خونه یه دفعه تبت رفت بالا .بردیمت کلینیک کودکان .دکتر سریعا برای جلوگیری از تشنج سرم نوشت .کلی بی تابی وبیقراری کردی تا بالاخره سرم رو به پای کوچولوت زدن کار من شده بود گریه وکلی نذر ونیاز تا بالاخره خوابت بردومابعداز حدود 2ساعت برگشتیم خونه البته دکتر گفت که اگر تب دوباره رفت بالا ببریمت دکتر که فردای آنروز متاسفانه تکرار شد رفتیم پیش ةآقای دکتر پارسا واون گفت که برای جلوگیری از علایم بد ترجیح میده تو یکشب تحت نظر باشی سریعا رفتیم بیمارستان وتورو بستری کردیم من وبابایی رو بیرون کردن تا رگ تو رو پیدا کنن تو مرتب ماما.ماما میکردی ومن پشت در گریه تا بالاخره بعداز 55 دقیقه تو رو سرم به دست بیرون آوردن .اگه ده بار مرده بودم بهتر از تجربه تلخ اون لحظه بود از اعماق وجودم آرزو میکنم دیگه همچین لحظاتی رو نبینم من زنگ زدم خاله افسانه اومد پیشمون وتو تا صبح به خواب عمیقی فرورفتی .من وخاله تا صبح بالای سرت نشستیم وتبت رو کنترل کردیم خوشبختانه دیگه تب نکردی .عزیزم من وتو خییییییییییییییلی مدیون خاله افسانه ایم همیشه تو بدترین لحظات بدادمون میرسه امیدوارم بتونیم تو شادیهای خودش وسلامتی ارسلان گلش زحماتشو جبران کنیم
فردا صبح جواب آزمایشاتت اومد ودکتر با دقت اونو مطالعه کرد بعد گفت که هیچ جای نگرانی نیست وتورو مرخص کرد وما به خونه مادر جون برگشتیم .اونجا همه چشم براهت بودن وهمه فقط میبوسیدنت
امیدوارم همیشه شاد باشی من هیچ وقت اشکهای تو رو نبینم .که اون لحظه لحظه مرگ منه
روزی که از تو جداشم .روز مرگ خنده هامه .