آنیساآنیسا، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

((( آنیسا مانند عشق)))

مریضی دختر دلبندم

1390/4/24 1:54
نویسنده : فرزانه
1,264 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دلبندم niniweblog.com

چند روزی بود اینترنت قطع بود ومن نمیتونستم برات مطلب بذارم از یه طرف هم چون میخواستم خاطره بد مریضی تو رو بذارم انگار دستام یاریم نمیکردن آخه تو این چند وقتی که تو فرشته ناز خدا  اومدی پیشمون این بدترین مریضی تو بود که حتی مجبور شدیم تو رو بستری کنیم واما اتفاقات اون روزهای بد...

روز سه شنبه روز بعداز عروسی خاله مینا روز مادر بود خییییییییییییییییلی خوشحال بودم که بعد از 5سال امسال رو تونستم پیش مامانم اصفهان باشم ظهر اون اون روز خاله افسانه اومد خونه مادر جون وباهم رفتیم گل وشیرینی خریدیم وهمه باهم درکنار بچه های دایی یه جشن خیییییییییییییلی کوچولو گرفتیم وهممون یکی یکی مادر جونو بوسیدیم براش آرزوی سلامتی کردیم عصر اونروز رفتیم دیدن مامان بزرگ وبراش هدیه وگل بردیم اونجا احساس کردم بدنت کمی گرمه به عمه فرزانه گفتم .گفت نه چیز خاصی نیست .شاید مال هواست یا بازی که میکنه... همه اونجا بودن کلی اونشب بهمون خوش گذشت ولی آخر شب تو راه برگشت به خونه یه دفعه تبت رفت بالا .بردیمت کلینیک کودکان .دکتر سریعا برای جلوگیری از تشنج سرم نوشت .کلی بی تابی وبیقراری کردی تا بالاخره سرم رو به پای کوچولوت زدن کار من شده بود گریه وکلی نذر ونیاز تا بالاخره خوابت بردومابعداز حدود 2ساعت برگشتیم خونه البته دکتر گفت که اگر تب دوباره رفت بالا ببریمت دکتر که فردای آنروز متاسفانه تکرار شد رفتیم پیش ةآقای دکتر پارسا واون گفت که برای جلوگیری از علایم بد ترجیح میده تو یکشب تحت نظر باشی سریعا رفتیم بیمارستان وتورو بستری کردیم من وبابایی رو بیرون کردن تا رگ تو رو پیدا کنن تو مرتب ماما.ماما میکردی ومن پشت در گریه تا بالاخره بعداز 55 دقیقه تو رو سرم به دست بیرون آوردن .اگه ده بار مرده بودم بهتر از تجربه تلخ اون لحظه بود از اعماق وجودم آرزو میکنم دیگه همچین لحظاتی رو نبینم من زنگ زدم خاله افسانه اومد پیشمون وتو تا صبح به خواب عمیقی فرورفتی .من وخاله تا صبح بالای سرت نشستیم وتبت رو کنترل کردیم خوشبختانه دیگه تب نکردی .عزیزم من وتو خییییییییییییییلی مدیون خاله افسانه ایم همیشه تو بدترین لحظات بدادمون میرسه امیدوارم بتونیم تو شادیهای خودش وسلامتی ارسلان گلش زحماتشو جبران کنیم

فردا صبح جواب آزمایشاتت اومد ودکتر با دقت اونو  مطالعه کرد  بعد گفت که هیچ جای نگرانی نیست وتورو مرخص کرد وما به خونه مادر جون برگشتیم .اونجا همه چشم براهت بودن وهمه فقط میبوسیدنت

امیدوارم همیشه شاد باشی من هیچ وقت اشکهای تو رو نبینم .که اون لحظه لحظه مرگ منه

niniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.comniniweblog.com

 

 

 

روزی که از تو جداشم .روز مرگ خنده هامه .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

مامان فرشته
23 تیر 90 22:56
سلام عزیزم الهی بمیرم چی کشیدی ان شاا... هیچ وقت مادری مریضی بچه اش رو نبینه الان چطوره ؟ بهتر شده ؟ خدا خاله افسانه رو حفظ کنه بوسسسسسسسسس
رعنا (مامان سیما)
24 تیر 90 0:30
سلام فرزانه جون واقعا درکت میکنم و میفهمم که تو اون لحظات چی کشیدی فقط از خدای مهربون می خوام که هیچ مادری رو با مریضی کودکش امتحان نکنه امیدوارم انیسا کوچولو همیشه سلامت و شاد باشه
رز
24 تیر 90 11:46
سلام عزیزم بمیرم چه کشیدی امیدوارم هیچ کس بیماری عزیزانشو نبینه الان چطوره ؟همیشه سلامت و شاد باشید مواظب خودتون باشید هامان هم الان بغلم نشسته و عکس آنیسا جونو نشون میده و ذوق می کنه ببوسش
مامان ماهان
24 تیر 90 15:41
سلام فرزانه جونم خیلی ناراحت شدم الهی که دیگه هیچ وقت آنیسا جون مریض نشه خدا خاله افسانه رو حفظ کنه
سارا
28 تیر 90 9:46
سلام فرزانه خوبم : ممنونم که تو این مدت به من سر می زدی نمی دونی با چه اضطرابی این متن رو خوندم امیدوارم آنیسا خوشگلم کنار مامان بابای گلش همیشه شاد وسلامت باشه
مامان سارال و صبا
30 تیر 90 20:44
سلام.فرزانه جان.سختترین لحظات برای مادر دیدن بیماری فرزند عزیزشه.امیدوارم همیشه انیسا جون سالم باشه زیر سایه پدر ومادر
مادر سامان
31 تیر 90 19:46
سلام خدا رو شکر خوب شده و چیزی نبوده انشااله هیچ وقت تکرار نشه
بابا محسن
1 مرداد 90 7:47
سلام . الحمدالله که کسالت برطرف شد و به خیر گذشته . و دعا میکنیم همیشه سالم و تندرست و خوش باشید . راستی یک سوال برام پیش اومد مربوط به پست بعدی : معنی عقیقه چیه ؟ البته تا حدودی متوجه شدم اما هنوز نه کاملا ...
مامان نائیریکا
1 مرداد 90 22:10
عزیزم آنیسا جونم خوبه. من همیشه بهت سر می زنم اما چند وقت بود نمی تونستم نظر بزارم. قسمت نظرات باز نمی شد. خدا کنه همیشه سالم باشید در کنار هم
مامان نسترن
3 مرداد 90 17:45
خدا واسه هیچ مامانی نیاره . می دونم مریضی بچه ها بدترین لحظه زندگیه. آنیسا جون چطوری؟ مواظب خودت باش عزیزم
مامان فتانه
7 مرداد 90 12:49
واااااايييييييي چي كشيدي خيلي سخته من كه هيچ وقت طاقتشو ندارم اميدوارم هميشه همه ي بچه ها سالم و سلامت باشن البته خدا هم هميشه محافظ دختر كوچولوي منم باشه
لیلا
14 مرداد 90 2:25
الهی بمیرم من....خبر نداشتم ...اینترنتم قطع بود....الهی فداش شم من....خوشحالم که حالش خوب شده....ببوس از طرف من لپاش رو