مریضی دختر دلبندم
سلام دلبندم چند روزی بود اینترنت قطع بود ومن نمیتونستم برات مطلب بذارم از یه طرف هم چون میخواستم خاطره بد مریضی تو رو بذارم انگار دستام یاریم نمیکردن آخه تو این چند وقتی که تو فرشته ناز خدا اومدی پیشمون این بدترین مریضی تو بود که حتی مجبور شدیم تو رو بستری کنیم واما اتفاقات اون روزهای بد... روز سه شنبه روز بعداز عروسی خاله مینا روز مادر بود خییییییییییییییییلی خوشحال بودم که بعد از 5سال امسال رو تونستم پیش مامانم اصفهان باشم ظهر اون اون روز خاله افسانه اومد خونه مادر جون وباهم رفتیم گل وشیرینی خریدیم وهمه باهم درکنار بچه های دایی یه جشن خیییییییییییییلی کوچولو گرفتیم وهممون یکی یکی مادر جونو بوسیدیم براش آرزوی سلامتی...
نویسنده :
فرزانه
1:54