یک شب بدون بابایی
سلام نازنینم
امشب بابایی تنها رفت اصفهان وفرداشب هم قراره برگرده آخه پسر خاله بابایی فوت کرده واون مجبور بود به خاطر مراسم به اصفهان بره .با اینکه خییییییییییلی دلم میخواست باهاش برم ولی ترجیح دادم تا ماه دیگه مدت زیادتری رو برم وبنابراین امشب من به همراه دختر خانم ناز وخوشگلم تنها هستیم .الان ساعت 1و15 دقیقه نیمه شبه وتو در خواب نازی ولی من اصلا خوابم نمیاد .توی این چند سال زندگیمون اولین شبه بدون حضور بابایی میخوابیم شاید هم برای همین بی خوابی زده به سرم وتصمیم گرفتم سری به وبلاگت بزنم وبنویسم .تا حدود1/5ساعت پیش خانم رشیدی ودختر خوبش سحر پیشمون بودن وباهم کلی گفیم وخندیدیم وتو بازی کردی وحسابی بهت خوش گذشت .بابا کامران فرداشب برمیگرده .هنوز هیچی نشده دلمون واسش تنگ شده .امیدوارم به سلامت برگرده
دخترک ناز من خوب وآروم بخواب .که چهره معصوم تو در خواب وبیداری به من آرامش میده .امیدوارم خوابهای خوب ورنگی ببینی